سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکى که با آن بپایى به از بسیارى که از آن دلگیر آیى . [نهج البلاغه]
پارتیزان
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  مفتون تعالیم غرب ، تا کجا ؟! ( ۱ )

                                                                                                                * بخش نخست

         طبق مقررات سازمان که مقررات جهانی است ، مابوالقاسمی : خون حجامت شونده سالم نیست . ( ! )ا نمی توانیم از فرد حجامت کننده خون بگیریم ، چون خون او برای مصرف سالم نیست و حداقل باید یک سال از انجام حجامت او گذشته باشد ... سازمان انتقال خون ایران ، صد درصد با حجامت مخالف است و به عنوان یک دستور حکومتی ، باید جلوی آن گرفته شود ... وزارت بهداشت تحت فشار دادگاه مجبور به دادن مجوزه شده است و به رغم سخت گیری هایی که در حال حاضر صورت می گیرد ، اما هم چنان مجوز صادر می شود ... حجامت یک عمل ممنوع شده نیست و نمی توان مردم را از انجام این کار  باز داشت ، بل که باید با اطلاع رسانی ، مزایای اهدای خون و معایب حجامت را برای آنان برشمرد ...

         این جملات بی پایه و اساس و کاملا غیر علمی ، اظهاراتی  بود که ریاست سازمان انتقال خون ، دکتر ابوالقاسمی ، روز پنج شنبه به خبرنگار خبرگزاری مهر در رد عمل حجامت ارائه کرد و سیمای جمهوری اسلامی نیز هم چون گذشته ، یک طرفه و بدون هیچ توضیح اضافه و یا در خواست نظر از متخصصین طب اسلامی به پخش آن مبادرت کرد .

         اصولا این گونه اظهار نظر کردن و یک طرفه ابوالقاسمی : سازمان انتقال خون صد در صد با حجامت مخالف است ( ! )به قاضی رفتن و کت بسته تسلیم تعالیم کم بنیه ی علمی غرب شدن ، کمی پیش از مشروطه و شاید از زمان تأسیس دارالفنون به بعد در گفتار سیاست گزاران بهداشت و درمان این مرز و بوم نمود پیدا کرده و مثل بسیاری از مسائل دیگر ، جزء باورهای لایتغیر ایشان قرار گرفت . نگاهی گذرا به تاریخ کهن طب سنتی و مکمل آن یعنی طب اسلامی ، به خودی خود ، بی پشتوانه ی علمی بودن این باورها را به اثبات می رساند.

         پیش از آن که به این تاریخ و اثبات این موضوع از منظر به اصطلاح علوم نوین بپردازم ، لازم است با ذکر چند آیه و حدیث ، منبع و منشاء اصلی علوم و فنون در این مقال روشن گردد .

         علامه طباطبایی در ذیل آیه ی سی و یک سوره ی بقره ( و علٌم آدم الأسماء کلها ؛ و خداوند همه ی نام ها را به آدم آموخت ) در تفسیر المیزان آورده است : « عیاشی از فضیل بن عباس روایت کرده است : از امام صادق علیه السلام درباره ی این آیه پرسیدم که آن اسماء چه بوده ، فرمود : نام های دواها ، گیاهان ، درختان و کوه های زمین . »

         البته در چندین جای دیگر قرآن نیز به منشاء وحیانی همه ی علوم از قبیل نوشتن ، سخن گفتن ، آهن گری ، دام پروری ، دریانوردی ، خیاطی و پارچه بافی  و غیره اشاره شده و در کل به قول حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم : « خداوند هزار حرفه از حرفه های دنیایی را به آدم آموخت . آن گاه به او فرمود : به فرزندانت بگو ، اگر بر دنیا بردباری ندارید ، دنیا را با این حرفه ها طلب کنید نه با دینتان که دین متعلق و منحصر به من است . وای بر کسی که دین را ابزار کسب دنیا قرار دهد ، وای بر او . » ( کنزالعمال ، جلد ده ، صفحه ی دویست و شش )

         یا در جایی دیگر حضرت امام صادق خطاب به شاگردش مفضل می فرماید : « ای مفضل ! درباره ی دانش هایی که به انسان اعطاء شده و نیز درباره ی دانش هایی که دامروزه هر عاقلی تأیید خواهد کرد که ریشه ی علم طب در وحی استر اختیار او گذاشته نشده است ،  اندیشه کن . به انسان همه ی دانش هایی که مصلحت دین و دنیایش را تأمین می کند ، اعطاء شده است . دانش هایی که به صلاح دین انسان است ، عبارت است از ؛ شناخت آفریدگار و ... و دانش هایی که دارای مصلحت دنیایی انسان است ، عبارت است از ؛ کشاورزی ، سوارکاری ، استخراج معادن زمین ، دام پروری ، حفر قنات و چاه ، شناخت داروها ، صنایع و انواع تجارت و خرید و فروش و دیگر فنونی که ذکر آن ها به درازا می انجامد . و هم چنین انسان از علوم و فنون دیگر که در شأن او نبوده و یا ظرفیت آن را نداشته ممنوع شده است ، مثل دانش به غیب و ... » ( بحارالانوار ، جلد سه ، صفحه ی هشتاد و دو )

         در این جا سعی شد به اختصار اشاره ای به آیات و روایاتِ منظور ، شده باشد . پس با این اوصاف  هر عاقل با انصافی تأیید خواهد کرد که ریشه ی علوم و به خصوص علم طب در وحی می باشد و به قول شیخ مفید که در شرح خود بر کتاب « اعتقادات »  شیخ صدوق و در ذیل نظر ایشان مبنی بر وحیانی و سمعی بودن علم طب آورده است : « طب ، دانش صحیحی است و راه دست یابی به آن ، وحی بوده است و دانش مندان ، آن را از انبیاء اخذ کرده و آموخته اند ، زیرا بدون سمع و توقیف ( آموزش وحی ) راهی برای شناخت بیماری ها و داروها وجود ندارد . پس بی گمان ، راه دست یابی به طب ، شنیدن از دانای به اسرار و امور پنهان است . » البته مفصل تر و منطقی تر از گفته ی این دو بزرگ وار ، مناظره ی امام صادق علیه السلام با طبیب هندی ای است که منکر وجود خدا بوده و حضرت امام علیه السلام طی یک مناظره ی علمی و از طریق حرفه ی همان طبیب ، وجود خدا و ریشه ی وحیانی طب را به اثبات رسانده و آن طبیب هم به آن اذعان می کند . که البته دوست داران به این مناظره می توانند به جلد سوم بحارالانوار از صفحه ی صد و هشتاد و یک تا صد و هشتاد و چهار مراجعه کنند .

         با توجه به موارد فوق ، می توان نتیجه گرفت ، علم طب ، هزاران سال پیش از حضور دکتر پولاک فرانسوی ، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه و مدرس طب رایج مدرسه ی دارالفنون در ایران اسلامی و پیش از آن وجود داشته است . منتها خود باخته گی جمعی تحصیل کرده ی غرب و غرب زده ی واخورده از تعالیم اسلامی ، ده ها سال به ما باوراند که طب اسلامی و سنتی ، جای گاه علمی نداشته و تن ها ریشه در باورهای سنتی و تجربیات غیر عقلی و علمی دارد . مانند بسیاری از حقایقی کههمین تمدن موجود در غرب هم از دولتی سر بوعلی سیناها و ... است ده ها سال وارونه جلوه داده شده و ما ایرانیان صاحب تمدن توحیدی هزاران ساله ی قبل و بعد از اسلام نیز آن را کورکورانه و بی هیچ ادله ی عقلانی پذیرفتیم . و از یاد بردیم که همین تکه ، پاره تمدنی هم اتگر در غرب وجود دارد ، از دولتی سر بوعلی سیناها و جابر بن حیان ها و زکریای رازی ها و ... است .   

         حال بد نیست در این جا یک واقعه ی تاریخی مرتبط با این هدم و حذف ها را یادآور شوم . در سال های ابتدایی حکومت رضا خانی ، یکی از اطباء فرنگی ، در گوشه ای از تهران مطبی راه می اندازد . چند روزی که از فعالیت این درمان گاه می گذرد ، پزشک مربوطه متوجه می شود نه از این مطب استقبالی می شود و نه اصلا مرض و بیماری آن طور که در اروپا شایع است در ایرانیان دیده می شود . این پزشک غربی با پرس و جو متوجه می شود که ایرانیان از دیر باز علومی را نزد خود داشته اند که به آن طب النبی و طب الرضا و طب یونانی ( سنتی ) می گویند و با کوچک ترین ناخوشی به این علوم و عالمان آن متوسل می شوند و با دلیل و بی دلیل اقدام به عمل حجامت می کنند . از همین رو در دوره ای که سل و دیگر امراض مسری در اروپا بی داد می کرده ، ایرانیان در صحت و سلامت به امور یومیه ی خود مشغول بوده اند . از آن جایی که این طبیب غربی ، آمد و شدی هم در دربار رضا خان پهلوی داشته با به رخ کشیدن علم خود ، دربار را مجاب می کند که این اعمال نیز هم چون اعتقاد به مذهب ایرانیان ، باعث عقب مانده گی این کشور شده و آنان را از علم و تکنولوژی دور نگه می دارد . حکومت رضا خان هم که در آن دوره ید طولایی در از بین بردن تمدن اسلامی و همه ی باورهای دینی ایرانیان داشته و مترصد فرصتی بوده تا به باقی مانده ی این امور هجوم آورد ، دست به کار شده و هر که را که اقدام به حجامت می کرد به فلک می کشاند . از آن به بعد هم ، عمل اسلامی حجامت ، می شود « آن چه مذموم عقل و مکروه نقل است » و با اتهاماتی از قبیل غیر علمی و غیر بهداشتی و خرافه پرستی و مضر بر بدن و ... از گردونه ی باورهای اصیل ایرانیان مسلمان خارج می شود و کار به جایی می کشد که ریاست سازمان انتقال خون کشورمان حتا در دوره ی دولت دکتر احمدی نژاد ، در مذمت آن سخن ها گفته و به مقایسه ی آن با عمل خون گیری می پردازد که این ، قیاس مع الفارقی بیش نیست . حال مواضع رضا خانی دولت های هاشمی و خاتمی بماند که چه می خواستند با مقوله ی طب اسلامی بکنند و با هوش یاری ره بری از آن باز ماندند . ان شاء الله در پست بعدی ، چرایی حجامت و منفعت های آن و مضرات طب رایج و عمل خون گیری را به نگارش در خواهم آورد .

                                                                                                                                                                                                                               ادامه دارد ...



    سهیل کریمی ::: یکشنبه 86/5/7::: ساعت 2:59 صبح
    دیدگاه شما: دیدگاه

     قصه ی بحرین (۲)

                                                                                                                                                                       * بخش دوم

    اشاره : تا این جا خواندیم که سرزمین بحرین از زمان حاکمیت کوروش کبیر جزئی از خاک کشور پهن آور ایران شده و این مسأله در ادوار مختلف تاریخی با فراز و نشیب هایی رو به رو بوده هر چند که هیچ گاه منجر به منفک شدن این قسمت از کشورمان نشد تا دوره ی کریم خان زند که حاکم بحرین را نیز یک ایرانی قرار می دهد ...

     

    *** مهاجرت آل خلیفه از نجد به حاشیه ی خلیج فارس 

         پیش از این تاریخ ، یعنی در سال های هزار و صد و نوزده خورشیدی به قبل ، طایفه ی آل خلیفه از قبیله ی بنی عتبه که به هم راه تیره های آل صباح و آل جلاهمه از بیابان های نجد مهاجرت کرده و در قریک معترض تحریک شده از جانب وهابیونین (کویت کنونی) سکنا گزیده بودند در سال هزار و صد و هفتاد و چهار خورشیدی وارد زباره شده و آرزوی حکومت بر آن منطقه را در سر می پروانند . به همین دلیل حاکم ایرانی بحرین در صدد پیش گیری از اقدامات تجاوزی اعراب پیرامون خود برآمده و راهی بوشهر می شود . در فاصله ی آوردن نیروی کمکی توسط شیخ نصر خان از بوشهر ، آل صباح کویتی و آل خلیفه مستقر در بحرین کرانه ای ، علیه فرزند شیخ نصر خان شوریده و بحرین دریایی را به تصرف خود در می آورند .

         با مرگ کریم خان زند ، کار بحرین نیز نیمه کاره رها شود و از این پس تیره ی آل خلیفه ، حاکمان غیر مستقیم ایران بر بحرین دریایی و کرانه ی می شوند و در برهه های گوناگون ، خود نیز بر این موضوع صحه می گذارند . یعنی در هنگامه ی هجوم وهابیان ، مسقطیان ، ترکان عثمانی و بی گانه گان انگلیسی ، آل خلیفه سعی می نمودند از راه وابسته جلوه دادن خود به ایران ، شر این بی گا نه گان را از سر خود باز کنند . البته در سال های هزار و دویست و ده خورشیدی هنگامی که محمد علی پاشا ، خدیو مصر عثمانی ، شبه جزیره عربستان را از وهابیون باز ستانده و آماده ی حمله به بحرین می گردد ، در نامه ای به مردم بحرین از آنان می خواهد در صورت تابعیت این شیخ نشین از دولت ایران ، آن را اعلام نماید ، در غیر این صورت از عثمانی تبعیت کنند که شیخ عبدالله آل خلیفه نیز تابعیت دولت ایران را رد می کند .

    *** کمک طلبیدن آل خلیفه از حاکمیت ایران

         پس از آن و در هزار و دویست و سی و نه خورشیدی و در آستانه ی استیلای بریتانیا بر بحرین ، تصمیم گذشته ی آل خلیفه بر گشته و شیخ محمد بن خلیفه در نامه ای به ناصرالدین شاه قاجار ، خود ، برادر و همه ی آل خلیفه و مردم بحرین را اتباع دولت ایران معرفی می کند . و در نامه ی دیگر به وزیر خارجه ی وقت ایران قجری ، همین موضوع را به اضافه ی تقاضای پشتی بانی نظامی از بحرین در مقابل انگلیس مطرح می کند ، ولی دولت بی لیاقت قاجار ، یارای یاری رساندن نمی یابد و بحرین در اردی بهشت سال هزار و دویست و چهل هجری خوریکی دیگر از معترضین در مقابل سفارت ایرانشیدی توسط حکومت انگیسی هند ، به اشغال بریتانیا در آمده و از آن پس ، زیر نظر آن امپراتوری اداره می شود .

         تحت الحمایه گی اسمی بحرین انگلیسی شده ، در سال هزار دویست و چهل و هفت هجری خورشیدی بر روی کاغذ آمده و در قرار دادهای هزار و دویست و پنجاه و نه و هزار و دویست و هفتاد و یک خورشیدی کامل می شود .

    *** اشتیاق بحرینی ها به حاکمیت ایرانی

         با آغاز قرن سیزده خورشیدی ، کم کم مردم عموما شیعه ی بحرین تلاش هایی را برای رهایی یافتن از سلطه ی انگلستان آغاز می کنند . برکناری نماینده ی سیاسی انگلستان در اردن و به واسطه ی پادشاه آن کشور و هم چنین ،پیروزی نهضت نفت در ایران ، باعث می شود مردم بحرین جرأت تازه ای بیابند . بحران کانال سوئز و حمله ی انگلیس و فرانسه به مصر نیز مزید بر علت شده و احساسات ضد انگلیسی را بیش از پیش بر می انگیزاند .

         حمایت ساکنین بحرین از اقدام انقلابی مردم ایران در ملی کردن صنعت نفت و علاقه نشان دادن آنان به حمایت کشور ایران ، نماینده گان مجلس شورای ملی را بر آن می دارد تا در اواخر سال هزار و سی صد و سی و شش ، لایحه ای را در مجلس ایران به تصویب برساند که به موجب آن بحرین استان چهارد هم ایران اعلام شده و دو کرسی نیز برای نماینده گان استان بحرین در مجلس در نظر گرفته شود .

    *** خیانت محمد رضا پهلوی

         تلاش ایران برای تعیین مرزهای دریایی خود در خلیج فارس و در گفت و گوی با دولت انگلستان ، راه به جایی نمی برد و در کمال ناباوری ، محمد رضا پهلوی در هزار و سیصد و چهل و هفت در مصاحبه ای در هند اعلام می کند : « ما نمی توانیم بپذیریم جزیره ای که توسط انگلیسی ها از کشور ما جدا شده ، توسط ایشان ولی به حساب ما به دیگران داده شود . به علاوه ایران هرگز برای به دست آوردن اراضی و امتیازات ارضی علی رغم تمایلات مروطن فروشان عرب ، مدعی صهیونیست بودن ایرانیان هستند !دم آن سامان ، به زور متوسل نمی شود . اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند ، هرگز به زور متوسل نخواهیم شد ... هر کاری که بتواند اراده ی مردم بحرین را به نحوی که نزد همه ی جهان شناخته شود ، نشان دهد ، خوب است . » 

         بدین وسیله و با توافقات پشت پرده ی رژیم پهلوی با دول استکباری انگلیس و آمریکا و کوتاه آمدن محمد رضا پهلوی در اعاده ی حق مالکیت ایران موضوع همه پرسی نیز منتفی شده و نماینده گان انگلیس دولت ایران را مجبور به پذیرش یک نظر سنجی توسط نماینده گان سازمان ملل می کنند  . آل خلیفه نیز جهت تثبیت صدر نشینی یک صد و پنجاه ساله ی خود در بحرین ، ضمن هماهنگی با  دولت انگلیس ، هزاران مهاجر فلسطینی و کارگران عرب غیر بحرینی را وارد آن سرزمین کرده  تا ساختار جمعیتی آن را به نفع غیر ایرانیون ساکن در بحرین تغییر دهد . هر چند که نماینده ی سازمان ملل تن ها با رجوع به سران قبایل نظرات آنان را جویا شده و پس از دو هفته حضور در بحرین ، گزارش برداشت های خود از به اصطلاح صحبت با مردم بحرین را با این عنوان که اکثریت مردم این سرزمین خواستار استقلال کامل با حاکمیتی مستقل هستند ، تسلیم دبیر کل سازمان ملل می کند .   

         بدین وسیله ، حق حاکمیت ایران بر بحرین با بی کفایتی حکومت پهلوی و در فروردین هزار و سی صد و چهل و نه ، سلب می شود . هر چند که بنا بر تمامی اسناد و مدارک به جای مانده از آن دوران حق مالکیت ایران بر آن منطقه پا بر جاست .

         به امید روزی که با پرچم داری حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف بیرق یک سان سازی تمامی بلاد عالم را به اهتزار در آورده و دین و حکومت حق را در همه جای عالم بگسترانیم . ان شا الله ...   



    سهیل کریمی ::: یکشنبه 86/5/7::: ساعت 2:54 صبح
    دیدگاه شما: دیدگاه

     قصه ی بحرین (۱)

    بخش نخست

    ***  آن چه گذشت ...

         همان طور که در پست پیشین آمد ، سرمقاله ی چندی پیش کیهان در خصوص حق مالکیت ایران بر بحرین ، ول وله ای در شیوخ مرتجع و وابسته به غرب خلیج فارس انداخت که این ول وله و تشویش خاطر نه از روی غیرت و وطن پرستی ، که از ترس همه گیر شدن موضوع مطروحه و پا فشاری ایرانیان بر اعاده ی حق تضییع شده شان بود . البته موضع گیری به حق کیهان ، حواشی وسیع تری از خود مسأله هم پیدا کرد که یقینا و بی هیچ شکی ، شگرد خاص تراوتقسیمات فعلی بحرینش شده از ذهن بیمار اربابان سران حاشیه ی جنوبی خلیج فارس بوده که توجه عمومی را از صورت مسأله دور کنند . حمله به سفارت ایران در منامه ، قرار دادن ستاره ی داود به جای واژه ی الله بر روی پرچم جمهوری اسلامی ، در خواست اخراج سفیر کشورمان از خاک بحرین و دست آخر صدور فتوای قتل حسین شریعت مداری مدیر مسؤول کیهان توسط یکی از مفتییان سلفی در آن جزیره ، همه گی ترفندی بود طراحی شده از آن سوی مرزهای آبی و خاکی خاور میانه . چرا که جماعت معترض مستقر در بحرین و اطراف و اکناف آن ، نه غیرت وطن دوستی دارند و نه جرأت شاخ و شانه کشیدن . در واقع فقط نژاد منقرض شده ی اینکا در آمریکای جنوبی است که نیامده تا خاک این اعراب بی سر و پا را به توبره بکشد و ببرد ! واین مانور مسخره و سطحی ، تن ها چند صباحی ذهن ها را از ماجرای اصلی دور کرده تا آب ها از آسیاب بیفتد و شتر دیدی ندیدی !

         حال با توجه به این که این جماعت بی جا و مکان برای فرار به جلو و با گرفتن به مرگ تا به تب رضایت داده شود و کسی متوجه بی خانه مان بودن شان نگردد ، هر از چند گاهی مسأله ی خنده داری مثل مالکیت جزایر بو موسا و تنب های بزرگ و کوچک را مطرح می کنند تا هم ما موضع تدافعی بگیریم و هم آن ها ادعایی بیش تر از حق ما داشته باشند ، دیگر وقت آن رسیده که بر حق از دست رفته ی خود پای فشاریم و خواب خوش میهمانان ناخوانده و لنگر انداخته مان را آشفته سازیم . به همین منظور و برای آشنایی بیش تر ایرانیان ، خلاصه ای از آن چه که بر بحرین از حدود دو هزار و هفت صد سال پیش تا کنون گذشته را یاد آوری می کنم .

    *** بحرین باستان  

         خلیج فارس پیش از اقتدار آریایی هخامنشی ، جولان گاه فینیقی ها ، ایلامیان ، کلدانی ها و سومری ها بود. از سال هزار و صد و پنجاه و نه پیش از هجرت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ( پان صد و سی و هشت پیش از میلاد مسیح ) سربازان کوروش کبیر ، یمن و عمان را به حاکمیت هخامنشی منضم و اقتدار ایران را بر شمال و جنوب خلیج فارس تثبیت کردند .خلیج فارس از آسمان

         از ابتدای اوج گرفتن امپراتوری ساسانی ، اعراب مشرک و بت پرست ، شروع به دست اندازی به قلم رو ایران در جنوب خلیج فارس می کنند . از همین رو شاپور اول ساسانی به بحرین و کرانه های جنوبی خلیج فارس لشکر کشیده و مهاجمان بی گانه را از سرزمین های ایرانی بیرون می راند و از همین جا ، بحرین دریایی و کرانه ای در قلم رو ایران قرار می گیرد .

         در این جا لازم است یک توضیحی نیز در رابطه با حدود و وجه تسمیه ی بحرین بدهم . نام جغرافیایی بحرین تا قرن ششم هجری به ناحیه ای اطلاق می گردید که از طرف جنوب بصره تا حدود عمان کشیده می شد . ناحیه ی هجر که در دوره ی ساسانی اهمیت فراوان داشت ، قبلا بر ساحلی اطلاق می شد که بعد ها در دوره ی اسلام نام بحرین به خود گرفت . بنا به برخی اقوال نام بحرین به نوعی تغییر یافته ی عنوان بهرام آباد می باشد که به مرور زمان به بحرین تغییر یافته است . عناوین دیگر این سرزمین الحساء و بنیاد اردشیر می باشد . در عهد باستان نیز به آن دلمون یاتیلوس می گفته اند . بحرین دریایی مشتمل از سی و پنج جزیره ی بزرگ و کوچک است که مجمع الجزایر بحرین را تشکیل می دهد .

    *** بحرین در صدر اسلام

         اسلام در دوره ی حیات پیام بر عظیم الشأن مان به این منطقه معرفی شد ، هر چند که قبول آن از جانب زرتشتیان و یهودیان و مسیحیون با فراز و نشیب هایی هم راه بود . در دوران خلفای اموی و عباسی ، بحرین دریایی و کرانه ای ، مرکز توجه جنبش های سیاسی مخالف می شود .

         امیران دیلمی ایران ، نخستین شورشیان را که همان خوارج بودند ، در این منطقه شکست داده و این اقلیم مجددا ضمیمه ی قلم روی ایران می گردد . در سال های بعد و با شورش زنگیان و در پی آن قرمطیان ، منطقه ی خلیج فارس و حواشی آن بین طوایف گوناگون دست به دست می شود . عیونیان ، عصافیر و بنت جبور از این جمله اند . در سال نه صد و یک هجری خورشیدی ( هزار و پان صد و بیست و دو ) پرتغالی ها بر بحرین مسلط می شوند . هشتاد سال بعد ، یعنی در نه صد و هشتاد و یک هجری خورشیدی ، ایرانیان حکومت صفوی ، پرتغالی ها را در خلیج فارس شکست داده و آنان را از بنادر و جزایر تنگه ی هرمز و بحرین بیرون می رانند و از این به بعد و پس از نه قرن ، باز بحرین ضمیمه ی سرزمین ایران می گردد . بحرین در این دوره از سوی شیخ زباره که حاکم برگزیده ی ایران در شمال باختری شبه جزیره ی قطر بود ، اداره می شده است . ولی شیخ قبیله ی بنی حواله پس از مدتی از حاکمیت ایران سرپیچی می کند . نادر شاه افشار در هزار و صد و شانزده خورشیدی ، لطف علی خان را مأمور سرکوب شیخ زباره کرده و بحرین از این تاریخ به بعد ، مستقیما از جانب حاکمان ایرانی اداره می شود و شیخ نصر خان آخرین حاکم ایرانی بود که از جانب کریم خان زند ، امور زباره و بحرین را بر عهد داشت ...

    ادامه دارد ...



    سهیل کریمی ::: چهارشنبه 86/5/3::: ساعت 9:2 صبح
    دیدگاه شما: دیدگاه

    آشوب بر سر یک واقعیت

         جنجالاز آن جایی آغاز شد که مدیر مسؤول یک روزنامه ی صبح در چند سطر ، سابقه ی تاریخی منضم بودن بحرین به سرزمین ایران را یادآوری کرد نقشه ی ماه واره ای خلیج فارس. بله ، حسین شریعت مداری در یادداشت روز دوشنبه ی گذشته ، در سرمقاله ی روزنامه ی کیهان ، ضمن انتقاد به یاوه سرایی های چندین باره ی شیوخ جنوب خلیج فارس مبنی بر عربی بودن جزایر سه گانه ی ایرانی ، در هشت خط ، به خدای گان شکم و پول و بی غیرتی یادآوری کرد که حساب بحرین از امضا کننده گان بیانیه ی شورای هم کاری خلیج فارس جداست ، چرا که آن جزیره یکی از استان های قدیمی ایران بوده که با زد و بند بین رژیم پهلوی و دول انگلیس و آمریکا از کشور ما جدا شده است .

         همین چند خط ، آشوبی در دل و جگر نداشته ی شیوخ ذکر شده ایجاد کرد که تمام بخش های خبری دیداری و شنیداری و سرمقاله های مکتوب خود را اختصاص به این موضوع دادند و اعلام داشتند که ایران به بحرین چشم داشت دارد .

         و جالب این جاست که اگر دولت مردان ایرانی نیز در مناسبات سیاسی و دیپلماسی بین المللی خود ، این مسأله را رد کرده و آن را یک اظهار نظر شخصی اعلام کنند ، ماهایی که از اصل ماجرا با خبریم هرگز نخواهیم توانست از این حق تاریخی خود بگذریم . چنان که از حق حاکمیت مان بر جزایر سه گانه نگذشته ایم و در گذشته نیز حق حاکمیت مان بر خرم شهر و اروند و میمک را با خون پدران و برادران مان تثبیت کردیم .

         حال با توجه به این واقعیت تاریخی چرا یک تیره ی عربی بی ریشه در سرزمین بحرین ادعای مالکیت آن را دارد ؟ و چرا اصلا اینان به خود اجازه می دهند در برابر ایران شاخ و شانه بکشنپرچمی برای کشوری من در آوردی !د و رجز خوانی کنند ؟ موضوع کاملا روشن و مبرهن است . تکلیف رژیم پهلوی در خوش خدمتی به اربابان غربی خود مشخص بوده و خوش رقصی های آن رژیم بر کسی پوشیده نیست و بر آنان نیز خرده ای وارد نیست . در دوره ی آغازین و تثبیت انقلاب و پیش برد جنگ تحمیلی نیز ایرانی بودن مان را بارها به رخ شیوخ منطقه کشاندیم و رس آنان را نیز کشیدیم . ولیکن در سال های پس جنگ و ایام ریاست فتح علی شاه قاجار در دوره ی سازنده گی و صدارت سلطان حسین صفوی در روزگار اصلاحات ، چنان ذلیل آن شیوخ شدیم که حالا حالا ها باید تاوان پس بدهیم . کار تا جایی پیش رفت که حضرات در صدد ساخت شهرکی شیخ نشین در رامسر برآمده و حدود و حریمی نیز برایش قائل شدند . هر چند که با هوش یاری فرزندان خمینی قدس سره در اقلیم مازندران این نقشه در نطفه خفه شد ، ولی شیوخ شکم و زیر شکم پرست عرب خلیج فارس در یک عقب نشینی تاکتیکی ، به صورت پراکنده و جز به جز در کلاردشت اطراق کرده و سکنا گزیدند . از طرفی دیگر آن دیگرانی که در پی لذت بردن از شکار باز و تفنن در سرزمین ایران بودند در صحاری قطرویه استان فارس خیمه ی عربی بر افراشتند و دولت مردان حکومت سلطان حسینی را نیز واداشتند که برای شان ، خدم و حشم بگمارند که گزندی از مجوسان پارسی نیابند و آنان نیز چنین کردند . چه این که همین پارسیان در جنگ هشت ساله شان ، روزگاری از این بی دینان بربر ، سیاه کرده بودند که حد نداشت . پس باید به شیوه ی شیوخ از آنان انتقام گرفته می شد . که شد .

         از این سو نیز حضرات دولت مرد ، در یک پا تک متقابل در شیخ نشین ها حضور فعال میافتند و در مجالس آن چنانی آنان حضور تمام و کمال با اعوان و انصار و اهل بیت به هم می رساندند که ناخداگاه انسان را به یاد نامه ی حضرت امیر علیه السلام خطاب به عثمان بن حنیف می انداخت .نقشه ی جزیره ی ایرانی بحرین حضور جناب هاشمی و انصار دولتی اش در عربستان آن هم در حد فاصل استقرار حضرت خاتمی در ارگ حکومتی و شرکت در ضیافت ویژه ی ملک فهد مقبور و سرو شتر درسته بریان شده و قرار دادن آن در میز مقابل رییس جمهور پیشین و قهقه های دیپلماتیک و سرخوشی های سیاسی آن شب کذایی که به واسطه ی محافظین خائن به ایشان با فیلمی کامل به بیرون درز پیدا کرد ( ولی اشاعه نیافت ) یاد امام و شهدا را در ذهن ها مشوش می کرد !

         و در مقابل نیز شیوخ برآمده شکم تهی مغز شش کشور حاشیه ی خلیج فارس ، با پشت گرمی صد چندان ، سالی شش بار بیانیه صادر می کردند که طبق اسناد نداشته و شهود نبوده و قدرت یانکیان ینگه دنیا ، ما مالک جزایر بوموسا و تنب بزرگ و کوچکیم . و دولتیان ما نیز در یک اقدام غافل گیر کننده و متقابل و به بلندای صدای صفیر گلوله های مقاومت خرم شهر و اروند رود و میمک ، بیانیه ای صادر میکردند که « نچ » ! و این ، کم کم رسم همه ساله مان شد و غافل از این که دنیا با این روش روان شناسانه ی شیوخ احمق ، به تدریج قبول می کند که در خلیج فارس ما هیچ کاره ایم و بعد ...

         البته این بعدش با سرنگونی دولت های بی عرضه ی گذشته مسیری دیگر یافت . هنوز یادمان نرفته برخورد احمدی نژاد با یکی از همین شیوخ حاضر شده در نهاد پاستور را که جمله ای در باب جزایر ایرانی را در قالب یک شوخی مطرح کرد و احمدی نژاد هم قاطعانه وی را ارجاع داد به کتب جغرافی و تاریخ دوران دبستان شان و آن شیخ خرس اندام ، خنده بر لبانش خشکید .

         حال در این وان افسای دفاع از تاریخ و عرض و ناموس ، یقینا هستند عده ای که با ربط و بی ربط موضوع اتحاد و وحدت بین مسلمین را مطرح کنند و مدعیات نگارنده و دیگران را نقطه مقابل منویات مقام عظمای ولایت بر شمارند . که یقینا این نیز سوء استفاده از بیانات الهی آن عزیز بوده و سوء استفاده گران خیلی پیش از این ها خود را به دیگران شناسانده اند . اگر به واقع سکوت در مقابل ننگین نامه های گذشته گان وحدت بین ملل را می آفریند ، پس با معاهدات گلستان و ترکمن چای وحدت بین ایران و روس چه شد ؟ یا با قرارداد واگذاری هرات به افاغنه وحدت بین دول و ملل این دو کشور کجا رفت ؟ در تنظیم قرار داد ارزنة الروم و واگذاری سلیمانیه به عثمانی پس چرا وحدتی بین ما و ترکان پیش نیامد ؟ هر چند که اگر تدبیر امیر کبیر نیز در این ماجرا نبود چه بسا خرم شهر را هم در همان دوره ی تاریخی از دست میدادیم .

         حال با توجه به موارد ذکر شده کسی هست که مخالف مطرح کردن انضمام مجدد بحرین به ایرانموقعیت جزیره ی ایرانی بحرین در جنوب خلیج فارس باشد ؟ البته اگر مخالفی هم باشد یقینا باید اختلاف در استان بودن یا شهرستانی از استان های بوشهر و هرمزگان بودن بحرین را مطرح نماید نه غیر این را . دولت مردان ما نیز از این پس نه بر اساس معامله بر سر بیان ایرانی یا غیر ایرانی بودن جزایر بو موسا و تنب های کوچک و بزرگ ، بل که براساس یک موضوع حقوقی و یک واقعیت تاریخی بدون خدشه ، موضوع الحاق مجدد بحرین به خاک ایران زمین و بازگشت مسلمانان با اصل و نصب ایرانی آن جزیره به آغوش سرزمین مادری خود را پی گیری نمایند . حداقل سالی یک بار به شیوخ بی ریشه حق خود را یادآوری کنیم تا از بیان ناحق بر حذر باشند .

         ان شاء الله  در پست های دیگر ، تاریخ ایرانی بودن بحرین را بازگویی خواهم کرد .



    سهیل کریمی ::: چهارشنبه 86/5/3::: ساعت 8:59 صبح
    دیدگاه شما: دیدگاه


    فهرست همه ی یادداشت های پارتیزان

    >> بازدیدهای پارتیزان <<
    بازدید امروز: 0

    بازدید دیروز: 0 کل بازدید :3681

    >>اوقات شرعی <<

    >> من کی ام ؟<<
    پارتیزان
    سهیل کریمی
    اسمم سهیله و از خاندان کریمی های حصارزیرک شهریار . متولد بهارم و فروردین . هفتمین روز از سال هزار و سی صد و پنجاه و یک . از سال 74 درگیر فعالیتهای سیاسی شدم و تا به خودم بیام شدم یه پا روزنامه نگار . مصاحبه می گرفتم ، مقاله سیاسی می نوشتم ، متن ادبی و شطح انتقادی دست و پا می کردم . عکس خبری و بحران می انداختم و گزارش تنظیم می کردم و حتی صفحه بندی اون هم روی لیات و دستی انجام می دادم و ... در حین کار هم یا وزارت اطلاعات بازداشتم می کرد یا اطلاعات ناجا. یا دوربین عکاسی تو سرم خرد می شد ، یا مشت و لگد نثارم . و همه ی این ها تازه اول ماجرا بود ! پدرم یه مرد بود از جنس پولاد . خیلی مرد تر از اونی که بتونم توصیفش کنم . مرد بود و مرد مُرد . وتازه وقتی که مُرد ، من و خیلی های دیگه فهمیدیم که کنار چه عظمتی عرض اندام می کردیم . با رفتن اون و بریدن من از خیلی مدعی ها ، تصمیم گرفتم تو بهشتی که پدرم درست کرده بود به کار با شرافت کشاورزی بپردازم و شروع هم کردم . دو ماه بیشتر از این کارم نگذشته بود که پام لغزید تو یا لثارات . ظرف چند ماه رفتم تو فاز فیلم سازی و کار مستند . آمریکا اومد بغل گوشمون و کرم رفتن به عراق هم افتاد تو جون من . تو عراق به مدت روز خدمت برادران عراقی بودم و 126 روز هم مهمون برادران آمریکایی ! و وقتی برگشتم به ایران ، نگه داشتن شرافت رو در ادامه ی کار مستند سازی دیدم و سه هفته بعد پاشنه ی فیلم سازی رو باز کشیدم . تا پایان سال 85 حدود 30 عنوان و دقیق تر بگم ، 29 عنوان مستند ( و بعضا مستند _ داستانی ) کار کردم که سر جمع 63 قسمت برنامه شد . حالا هم دغدغه ی نوشتن دارم ، عجیب ! همین ...

    >>نشان پارتیزان<<
    پارتیزان

    >>جست و جو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<